خبرگزاری مهر-گروه هنر-صادق وفایی: چندی پیش اولین قسمت از گفتگوی مشروح مان با سعید مظفری منتشر شد که در آن درباره چگونگی ورود این گوینده به دوبله، پیشرفتش در این کار و خاطراتی از دوست فقیدش بهرام زند به بحث و گفتگو نشستیم.
این قسمت از گفتگویمان با این گوینده و مدیر دوبلاژ با سابقه بیشتر به حوزه تاریخ مستند و حقایق و اتفاقاتی درباره گویندگان پیشکسوت دوبله ایران مربوط می شود. در این قسمت، مظفری خاطراتی از ایرج و کاووس دوستدار، منوچهر اسماعیلی، بهرام زند، عباس سلطانی و ... می گوید و در واقع می توان گفت که در قسمت دوم این گفتگو، مرور کوتاه و مختصری از حال و هوای سال های دهه ۵۰ به بعد دوبله داریم.
این گفتگو یک قسمت سوم و پایانی هم دارد که متعاقبا و پس از قسمت دوم منتشر خواهد شد.
در ادامه مشروح قسمت دوم گفتگو با سعید مظفری را می خوانیم:
* آقای مظفری، فیلم «خوب بد زشت» اثری است که دوبله اش از زبان اصلی اش بسیار بهتر است. یعنی عالی است.
-بله. این را قبول دارم.
* ولی پیش از این که به آن بپردازیم، می خواهم سوالی درباره فیلم «به خاطر یک مشت دلار» از شما بپرسم که فیلم دیگری از سه گانه اسپاگتی سرجیو لئونه با همان شخصیت کابوی بی نام (کلینت ایستوود) بود. شما به جای کلینت ایستوود حرف می زدید و بهرام زند به جای شخصیت رامو که نقش منفی بود. فکر می کنم دوبله اش جدید بود چون من صدای گوینده ای مثل بهمن هاشمی را در آن شنیدم و بعد نسخه دیگری دیدم که منوچهر اسماعیلی در آن به جای کلینت ایستوود حرف می زد. برایم سوال شد که کدام نسخه قدیمی تر است؟ البته از روی کیفیت صدا می شد حدس زد که نسخه آقای اسماعیلی قدیمی تر است.
-بله. همان قدیمی تر است. آن نسخه ای را که بهمن هاشمی حرف زده، من دوبله کردم. چون دوبله این فیلم تکرار شد. آن نسخه قدیمی را نخواستند و گفتند کلینت ایستوود را خودت بگو.
* چرا چون کیفیت صدا بد بود؟ یا به خاطر کلینت ایستوود؟
-نه گفتند صدای تو بهتر به این پرسوناژ می خورد.
* و واقعا هم همین طور است.
-نظرشان این بود. طی سال ها سر چنین مسایل و موضوعات مشابهی برای گوینده ها دلخوری به وجود آمده است، اما همیشه سوال من از دوستانم این بوده که چرا سر این جور مسایل ناراحت می شوید؟ وقتی شرایط زندگی مان این است و عمر هم مانند تیر رها شده از کمان دارد می گذرد، چرا ناراحت می شوید! متاسفانه بخش اعظم وقت بچه های دوبله سر این جور مسایل می گذرد که من باید فلان رل را می گفتم و به من ندادند. من همیشه می گویم این جا شعبه ای از دادگستری نیست که کسی بیاید به شما حق بدهد و بگوید این راست می گوید، یکی صدای تو را دوست دارد یکی صدای من را. یکی هم اصلا جفتش را دوست ندارد!
این جا شعبه ای از دادگستری نیست که کسی بیاید به شما حق بدهد و بگوید این راست می گوید، یکی صدای تو را دوست دارد یکی صدای من را. یکی هم اصلا جفتش را دوست ندارد!*بحث «خوب بد زشت» را فراموش نکنیم ولی پیش از آن باید این سوال را مطرح کنم. جناب مظفری این سوال را از جایگاه مخاطبی که از تئاتر به سمت گویندگی رفته از شما می پرسم. به نظرم هر گوینده، گوهر درونی و چیزی را که با خود دارد به بازیگری که جایش حرف می زند می دهد مثلا وقتی آقای جلیلوند جای رابرت دنیرو یا بروس ویلیس حرف می زند، یک حالت داش مشتی گونه و جنوب شهری به شخصیت می دهد. البته موارد استثنا هم وجود دارد و تیپ گویی های آقای جلیلوند به جای شخصیت های لرد و متشخص را هم دیده ایم ولی دنیرو یا بروس ویلیس آقای زند یک شخصیت دیگر را به مخاطب ارایه می دهد.
-دقیقا. گوینده آن چیزی را که خودش است، ارایه می کند.
* بله. مثلا گوینده ای مثل ایرج دوستدار. با پیش زمینه ای که از دیالوگ های پس گردنی* مرحوم دوستدار داریم در خیلی لحظات فیلم کاری نداشت بازیگر چه می کند و از خودش دیالوگ اضافه می کرد. شما قائل به این قضیه هستید که دوبلور چیزی را از خودش به پرسوناژ فیلم می دهد؟
-بله. کاملا. آن موقع برای همین رل ها را به آقای دوستدار می دادند که فیلم را بامزه کند وگرنه فیلم فروش نمی رفت و مردم نمی آمدند سینما تا آن را ببینند. بعضی مواقع هم خیلی شیرین پس گردن بازیگرها حرف می زد. مردمی هم که به سینما می رفتند، هرهر می خندیدند. صاحب فیلم هم همین را می خواست.
* بد نیست به فیلم «دو پلیس زبل» اشاره کنیم که در آن ایرج دوستدار به جای باد اسپنسر یا همان پاگنده و شما به جای ترنس هیل گویندگی می کردید. خیلی جالب است که در آن فیلم شما هم پس گردنی زیاد می گویید؛ خیلی زیاد. من جریان پس گردنی گفتن شما را خیلی دنبال کردم و دیدم هم به جای جکی چان، هم به جای برد پیت و دیگر بازیگران دیالوگ پس گردنی دارید. به نظرتان این پس گردنی گفتن میراث آقای دوستدار است؟
-بگذارید این طور بگویم. صاحب فیلم های آن زمان که می دیدند این عبارات چرت و پرت، بامزه است و مردم می خندند. سفارش بیشتر شدنش را دادند. مثلا می گفتند یادت می آید ایرج دوستدار در فلان فیلم چه کار کرد؟ این فیلم جان و رمق ندارد. تو هم همان کار را بکن تا فیلم یک جانی بگیرد!
* «دو پلیس زبل» دو دوبله دارد یکی آن که شما و آقای دوستدار در آن گویندگی کرده اید و یک نسخه دیگر که ابوالحسن تهامی و یک گوینده دیگر صحبت کرده اند. آن گوینده دیگر صدایی شبیه آقای دوستدار دارد ولی او نیست!
-بله. او نیست. صدایش ولی شبیه به دوستدار بود. اسمش را به خاطر ندارم. ولی مطمئن هستم آقای دوستدار نیست.
* ایرج دوستدار از نظر شخصیت هم همین طور بود؟ یعنی جنوب شهری طور!
-خیلی آدم بانمکی بود. البته آن طور نبود که لاتی حرف بزند ولی راه به راه با بچه های دوبله شوخی می کرد.
* به بحث «خوب بد زشت» برسیم. این فیلم اوایل انقلاب توسط فریدون دائمی دوبله شد.
-نه. خودم دوبله اش کردم.
* عجب! پس کار خودتان بود. گوینده های اصلی اش هم که شما بودید، نصرالله مدقالچی بود و مرحوم عباس سلطانی.
-رل زشت را به مدقالچی دادم چون خیلی به صدایش می آمد و خیلی هم خوب آن را گفت.
* آقای مدقالچی در این نقش عالی است و چقدر هم پس گردنی می گوید!
-بله. صاحب فیلم می خواست. صاحب فیلم ها می نشستند فیلم را با زبان اصلی می دیدند. زبان را که نمی فهمیدند و وقتی فیلم را می دیدند می گفتند گوینده ها آن پس گردنی ها را بگویند تا فیلم جذاب تر شده و بیشتر بفروشد. یعنی صاحبان فیلم آن را می خریدند و عموما چندان انس و الفتی با آن به عنوان یک اثر هنری نداشتند ولی می خواستند بیشتر بفروشد و سود کنند!
بگذارید یک افسوسم را در این باره به شما بگویم؛ درباره همین ماجرای خرید فیلم. اوایل انقلاب پنج فیلم سنگین و وزین خریدم. یک فیلمش را به یاد دارم که جرج پپارد و سوفیا لورن بازی می کردند. پپارد رل یک خلبان آلمانی را بازی می کرد که اواسط فیلم می مرد و سوفیا لورن تا پایان فیلم لباس سیاه به تن داشت. با چه بدبختی و قرض آن فیلم را دوبله کردم. فکرش را بکنید از خواهر، برادر، فامیل و دوستانم پول قرض کردم تا دستمزد گوینده ها را بدهم. بعد فیلم به ارشاد رفت و متوقفش کردند. پروانه ندادند. به ارشاد رفتم و گفتم چرا؟ این فیلم که چیزی ندارد! آن زمان انقلاب شده بود و کمپانی ها از ایران رفته بودند. در نتیجه رویالتی یا همان کپی رایت نمی خواستند ولی وضعیت خوبی برای فیلم ها نبود. خودم شاهد بودم که تعدادی از فیلم ها را تبری کردند _ با تبر تکه تکه کردند _ و بخش عمده فیلم ها را بنزین ریختند و آتش زدند. درباره آن فیلم هم وقتی به ارشاد رفتم و پرس و جو کردم، مدیر وقت گفت در فیلم تو، آن زنیکه بازی می کند.
* یعنی به خاطر سوفیا لورن جلوی پروانه نمایش را گرفتند؟
-بله. خیلی دلگیر شدم. هر پنج فیلمی که با بدبختی تهیه و دوبله کردم متوقف شدند.
* و دیگر هرگز موفق به نمایش شان نشدید؟
-چند ماه بعدش گفتند اگر کسی اعتراض دارد، بیاید. من هم رفتم و دوباره همان مدیر را دیدم. گفتم من فلانی هستم گفت «بله می شناسم. خب!» گفتم خواهش می کنم یک بار دیگر فیلم ها را ببینید! منتهی با آن دید نه! چون من هم دوبله را تغییر داده بودم.
اگر از بچه های دوبله بپرسید، می گویند که یکی از مدیر دوبلاژهایی که می توانست دیالوگ های فیلم را طوری بنویسد که پروانه بگیرد، من بودم. می آمدم یک فیلم قابل پخش ارایه می دادم. برایم حیرت آور است که با چه حوصله ای این کارها را می کردم. بالاخره علاقه است دیگر! باورتان نمی شود. یک بار آقای شکری آذر که هنوز زنده است آمد گفت سعید بچه های ما رفته اند ۲ فیلم خریده اند که مجارستانی اند. بیا این ها را درست کن. گفتم علی می دانی چقدر وقت می برد؟ گفت من نمی دانم کار ما را درست کن! من زبان فیلم را نمی دانستم ولی خط کلی داستان را می دانستم و روی کنش و واکنش بازیگران شروع به دوبله کردم. این دو فیلم پروانه نمایش گرفتند و پخش شدند ولی حتی یک ریال اضافه بابت این زحمات پرداخت نشد. فیلم های آن زمان، دو یا سه روزه دوبله می شدند ولی من برای هرکدام از این دو فیلم ۲۰ روز وقت گذاشتم.
* در فیلم «خوب بد زشت» زنده یاد عباس سلطانی به جای شخصیت بد صحبت می کرد. چند کلمه ای هم درباره این گوینده خوب حرف بزنیم که حقش ادا شود چون به نظرم مظلوم و مغفول واقع شده است.
-صدای خیلی خوبی داشت. خدا بیامرزدش. زود درگذشت. دو پسر داشت. یکی شان وقت دانشگاه رفتن در تاکسی تصادف کرد و فوت کرد. آن یکی پسرش هم آن طور که شنیده ام به ضرب چاقو کشته شد. غم این دو پسر برای سلطانی خیلی گران بود و حالش روز به روز بدتر شد. یعنی داغان شد. متاسفانه آن آرامشی را هم که لازم داشت از اطرافیانش دریافت نکرد و آن شرایط سخت باعث شد در نهایت یک شب، سکته کند و از دنیا برود!
* سلطانی واقعا گوینده خوبی بود. در فیلم «پدرخوانده ۱» هم جای شخصیت دون بارزینی گویندگی کرد.
-دو فیلم در استودیو دماوند دوبله شدند که متعلق به روبیک بود. چقدر این آدم وارد و آشنا به کار دوبله بود.
* روبیک؟
-بله. چقدر خوش ذوق بود و فیلم را خوب می شناخت. اوایل که فیلم ها می آمدند، صاحب فیلم ها عموما نماینده کمپانی ها بودند. روبیک برای این که بتواند با این ها صحبت کند به کلاس انگلیسی رفت و جالب آن که پس از یک سال موفق شد انگلیسی حرف بزند. متاسفانه بعدها عده ای ریختند و استودیو اش را خراب کردند. البته هیچ چیزی هم پیدا نکردند ولی چون روبیک ارمنی بود و پدرش یک رستوران در تجریش داشت، این کارها را کردند. رستوران پدرش را هم آتش زدند که پدرش در آتش سوزی درگذشت. روبیک هم از این اتفاقات ناراحت شد و از ایران به آمریکا رفت. آنجا هم وارد کار بسازبفروشی شد. بدهکار هم شد و از فشار ناشی از بدهکاری، سکته کرد و بدنش لمس شد.
خلاصه این که سلطانی در آن دو فیلمی که در استودیو دماوند دوبله شدند، به جای پیتر فالک صحبت کرد. در واقع منوچهر اسماعیلی قهر کرده و نیامد و روبیک هم گفت سلطانی بیاید.
* روبیک منصوری!
-نه اشتباه نکنید! این روبیک؛ منصوری نبود. روبیک منصوری صاحب استودیوی فیلمکار بود که فیلم های فارسی در آن دوبله می شد. فامیل این روبیک را به خاطر ندارم. خلاصه، سلطانی به روبیک گفته بود آقا من نمی توانم. روبیک هم گفته بود می توانی! کاری را که می گویم بکن! انصافا هم سلطانی خوب گفته بود. ادای اسماعیلی را در آن تیپ خوب درآورده بود و کارش قابل قبول شده بود.
* دلخوری آقای اسماعیلی سر چه بود؟
-به خاطر دستمزد بود. منوچهر دستمزد بالایی طلب کرده بود.
* آن سال ها آقای اسماعیلی خیلی جوان بود. آن زمان هم دستمزد بالا طلب می کرد؟
-بله و خب حقش بود. یعنی فیلم های آن دوره را که ببینید، متوجه می شوید. رل ها را خوب می گفت. بعد هم این که حریف نداشت. شما هم وقتی ببینید که در یک بازی حریف ندارید و یکه هستید، می تازید.
* یک بار با آقای مدقالچی گفتگو می کردم و به این مساله اشاره کردم که صدای آقای اسماعیلی به خاصی صدای شما (مدقالچی) یا صدای شما (مظفری) نیست. یعنی اگر در یک مکان عمومی آن را بشنوید جلب توجه نمی کند. اما صدای آقای مدقالچی یا صدای شما آقای مظفری خاص است. آقای مدقالچی می گفت اگر صدای منوچهر را بشنوید انگار یک تاجر است ولی او پشت نقش را می بیند و یک کار خاص و ویژه با پرسوناژ انجام می دهد. حالا سوال من این است با وجود صداهای خاصی مثل شما، چرا آقای اسماعیلی دستمزد بالا طلب می کرده است؟ آخر در سال های دهه ۴۰ یا ۵۰ که سابقه الان را نداشت!
-چون جراتش بیشتر از باقی گویندگان بود. از اول که به دوبله آمدم، به یاد دارم که همیشه دستمزدش با بقیه فرق داشت. جرات ریسک کردن را داشت. این را هم می دانست که رقبای کمی دارد؛ یک یا دو نفر! یا جلیلوند یا ناظریان. دیدش نسبت به این حرفه هم خیلی بهتر از من یا دیگران بود. می گفت بعد از سه چهار سال پشت این حرفه را دیده ام و می دانم که چیست!
* این را آن زمان جوانی می گفت؟
-بله. دید خوبی هم داشت. دستمزد خوب طلب می کرد و همه هم کارش را دوست داشتند.
* آقای اسماعیلی خیلی کم مدیریت کرده و بیشتر گوینده بوده است.
-بله همین طور است.
* مثلا یکی از فیلم های ایرانی که ایشان پس از انقلاب دوبله کرد «کوچک جنگلی» بود که خودش هم در آن بازی می کرد، بهرام زند هم بازی می کرد، هر دو به جای خودشان گویندگی کردند و شما هم یکی از گویندگان کار بودید.
-بله که اصلا هم صدایم به نقش نمی خورد. به نظرم اشتباه من را برای آن نقش خبر کرده بود. نمی دانم. هیچ وقت هم نپرسیدم. شاید صاحب فیلم این طور خواسته بود. در کل فیلم خوبی نبود. به نظرم منوچهر نباید بازی می کرد. دو فیلم هم برای مخملباف بازی کرد که خوب نبودند. این نظر من است و به اعتقادم، چیزی که دیدم، آن شخصیتی نبود که در دوبله از او سراغ داشتیم.
* در آن فیلم، زنده یاد ولی الله مومنی یکی دیگر از دوبلورها در نقش میرزا کوچک خان بود که به جایش ایرج ناظریان صحبت کرد. این بدی فیلم که به آن اشاره می کنید، به خاطر دوبله اش بود؟ به نظرتان بازی آقای زند چطور بود؟
-ببینید، نباید هر دوبلوری جلوی دوربین برود. موفقیت من دوبلور در دوبله به این معنی نیست که در سینما هم موفق خواهم بود. تجربه هم بارها همین را نشان داده است. سینما یک چیز است دوبله یک چیز دیگر. بهرام هم در آن نقش خوب نبود. همه هم به او گفتند که چرا رفتی بازی کردی؟ آن رل به بهرام نمی خورد و با او مَچ نبود. خودش هم ظاهرا بعدا اظهار ناراحتی کرده بود.
نباید هر دوبلوری جلوی دوربین برود. موفقیت من دوبلور در دوبله به این معنی نیست که در سینما هم موفق خواهم بود. تجربه هم بارها همین را نشان داده است* ولی درباره آقای زند یک نکته جالب این است که با وجود شخصیت آرامی که همه درباره اش صحبت می کنند، در دوبله فیلم ها، پرسوناژهای عاصی، فریادزن و پرخاش جو را خیلی خوب ایفا می کرد.
-ظاهرش خیلی مهربان و کم حرف بود ولی در ارایه نقش، فرق می کرد و از پس شخصیت های عصبانی هم بر می آمد. همان طور که گفتم، بهرام خیلی غصه می خورد. نمی گویم همه بیماری اش به خاطر غصه خوردن بود ولی بخشی از تشدید شدنش به همین دلیل بود چون همه چیز را در خودش می ریخت. همیشه می گفتم بهرام برو حرفت را بزن و اعتراضت را بکن!
* از ایرج دوستدار صحبت کردیم، بد نیست از کاووس دوستدار هم صحبت کنیم. پس از مرگ کاووس دوستدار بود که نقش هایی که می گفت، بین گویندگان دیگر تقسیم شد. مثلا آلن دلون را خسرو خسروشاهی گفت و تونی کرتیس به شما رسید.
-خدا بیامرزدتش، وقتی که من تونی کرتیس را گفتم کاووس زنده بود. آمد توی استودیو و داد و بیداد راه انداخت. ناراحت شده بود و سر این ماجرا با آقای زرندی بحث کرد.
* یعنی گویندگی شما به جای تونی کرتیس پیش از مرگ این گوینده اتفاق افتاد؟
-بله. هنوز حالش خوب بود که باز هم نقش های تونی کرتیس را به من دادند. خدابیامرز ناراحت شده بود ولی باز هم می گویم که بی خود ناراحت شد. مگر به من چه دادند؟ مگر اصلا چه شد؟ امروز هم که فیلم ها دیگر آن فیلم های خوب نیستند و چینی و کره ای شده اند. شب عید امسال نزدیک به ۱۰۹ فیلم دوبله شد که از این تعداد ۵۰ عنوان از آنها چینی و کره ای بودند. البته این ها دوبله نیست. فیلم را امروز به طرف می دهند و می گویند فردا تحویل بده.
بهرام خیلی غصه می خورد. نمی گویم همه بیماری اش به خاطر غصه خوردن بود ولی بخشی از تشدید شدنش به همین دلیل بود چون همه چیز را در خودش می ریخت* شما متولد سال ۲۱ در شاهرود هستید؟
-بله. پدر من رییس اداره ثبت بود. یک اشتباهی که کرده بود این بود که شناسنامه من را ۹ سال بزرگتر گرفته بود. هر شهرستانی که می رفتیم او رییس اداره ثبت بود؛ شاهرود، رشت و ...
* پس اصلیت شما شاهرودی نیست!
-بله. به خاطر شغل پدرم به استان های مختلف می رفتیم. به پدرم گفتم چرا این کار را کردی؟ گفت چشمانم ضعیف بود و خوب نمی دیدم. این اشتباه از من بود. منتهی وقتی متوجه اشتباه شدم که اسم تو را ثبت کرده و به بایگانی داده بودند. دیدم برایم افت دارد که رییس اداره بخواهد بگوید اشتباه کردم. به او گفتم خب بعدش چی؟ گفت هیچی. چه فرقی می کند! بالاخره ۲۰۰ سال عمر می کنی یا ۸۰ سال.
* پس شما متولد ۱۳۲۱ نیستید!
-نه. ۹ سال به آن اضافه کنید!
* عجب! پس شما از بهرام زند کوچک ترید! من فکر می کردم او ۷ سال از شما کوچک تر است. پس ایشان دو سال از شما بزرگ تر است. چطور ساکن تهران شدید؟
-پس از ماموریت های استانی، پدرم به تهران مامور شد. از آن زمان به بعد خانواده مان ساکن تهران شد. او از طرفداران سرسخت مصدق بود. دستگاه هم متوجه این موضوع شد و مورد تعقیب قرار گرفت. ولی از جهتی این خوش اقبالی را داشتیم که چند فامیل پرنفوذ داشتیم. یکی شان آقایی به نام رهبری، معاون وزیر کشاورزی بود و یکی هم آیت الله موسوی زنجانی که خیلی مرد معتبری بود. این افراد پس از دستگیری پدرم خیلی کمکش کردند.
* پس از کودتای ۲۸ مرداد پدرتان را گرفتند؟
-نه حدود پنج شش سال بعدش بود. در آن چند سال کاری به کارش نداشتند. پدرم هم به ما چیزی از فعالیت های سیاسی اش نمی گفت اما وقتی حکومت فهمید به محافل مختلف می رود، دنبالش افتادند.
ادامه دارد...
*پس گردنی یا پس کله ای به دیالوگ های اضافه ای گفته می شود که گوینده موقع پشت به دوربین بودن بازیگر یا دیده نشدن لب های وی ادا می کند بدون آنکه این دیالوگ ها بخشی از فیلم بوده باشد. این دیالوگ های اضافه گاه جنبه شوخ و طنز و مزه پرانی دارد و گاه جدی و در جهت روشن تر کردن تماشاچی و شنونده است.
نظر شما